گلپونه ها یاداشت های تلخ نویس زندگی اقیانوس متلاطمی است که در کلیه ی فصول می غلتد .در کشاکش امواج این اقیانوس تنها شناگرانی به ساحل موفقیت میرسند که بازوان موج شکن و دیدگانی پر فروغ دارند .چه خوب بود که جسمم اسیر روح پیر و دلسرد وخسته نبود,چه خوب بود فرشته ی شادمانی,امید,ولبخند سعادت آمیزش را از من دریغ نمیکرد دریغ که دارای روحی افسرده وماُیوسم.چه میخواهم و چه میجویم, نمیدانم. کاش می توانست چیزی در این دنیا مرا مجذوب خود سازد/ در بهت و سکوت عجیبی زندگی میکنم . افسوس که عشق هم به من توجهی نکرده است و نخواسته این روح سرگردان با فروغ خود گرم کند چه ساعات طویلی دارد این ایام .چه شبها که با چشمانی پر از حسرت و غم لبریز از اشک به ستارگان آسمان خیره شدم و آنان نیز مرا خیره خیره مینگریستند وچشمک زنان مرا به یکدیگر نشان میدادند.چه رابطه ی مرموزی بین روح من باغم وجود دارد نمیدانم چرا روح من چنین بیمار است .شاید تقدیر چنین است جرخ گردون روزگار برای افرادی چون من چنین خواسته آخر زندگی چیست اگر با خوبی و عشق و علاقه ترکیب نشود.دریغا که فقط غم است وحسرت. نمیدانم که هرگز این میله های فولادین زندان غم در هم شکسته خواهد شد. صدای سوسویی چراغ قلبم را به شدت میلزاند وخاطرات را دوباره زنده میکند صدای شوم جغد ها این بار نه از ویرانه ها بلکه از آبادیها و روشنیها به گوش میرسد. نظرات شما عزیزان:
|
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||
![]() |