یاد ایام وصال
 
درباره وبلاگ



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 188
بازدید ماه : 334
بازدید کل : 19523
تعداد مطالب : 94
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1








keycode

گلپونه ها یاداشت های تلخ نویس
برچسب:, :: 11 PM ::  نويسنده : mehran

سحر گاه چون پنجره را بگشودم تا نسیم سحرگاهی با افکار پریشان و جان بی تبسمم  بازی کند

عطر گلپونه های وحشی جانم را چنان سرشار ساخت که بی اختیار به سالها قبل و زمان کودکیم

بازگشتم, همان پسرکی شدم که کنار جوی آب  که از نزدیک منزلمان میگذشت با سبزه های نو رس

و گلپونه های وحشی درد و دل میکرد همان پسرک ساکت و آرامی که بازیهای کودکانه نیز شادمانش

نمیساخت . همه میگفتند چقدر مظلومه و من در دل به آنها میخندیدم . سرتاسر وجودم را غمی بزرگ

و جانکاه و مرموز که هر روز غروب به هنگام بهاران او را به کنار پونه های سرسبز میکشید.غم های درونم

را یک به یک   به گلپونه ها حتی کوچکترین مخلوق خدا میگفتم.گلپونه ها با چشمهای مهربانشان آرام به

دردودل های کودکانه ام گوش میسپردند و بدون هیچ رنجشی مطمیُن بودم که آنچه به آنها گفته ام برای

همیشه در سینه های پاک و نازنینشان دفن میشود.آری مطمیُن بودم.

مدت هاست که احساس میکنم اگر دختر به دنیا می آمدم بهتر نبود.
و آنها از همان دوران کودکی سنگ صبور من بودند و من چه بسیار به انتظارشان چشم به راه ماندم
 

سلام سبزه ها, سلام پدرم.مدتهاست که به مسافرت رفته, دلم تنگه . دلم گرفته...

سلام گلپونه ها.,سلام.بابام زنگ زده گفته میام ,چقدر خوشحالم...

چند روزی میشه بابام اومده ها, با چه دلخوشکنک هایی که همه آرزوی داشتن آنها را داشتند

آه خدایا چه زیبا بودند چقدر قشنگ .وچه خوش میخواند ظبط صوت پدرم, افسوس. چه خاطراتی

دریغا از زمانی که  هیچ نمیدانستم و نمیخواستم بدانم. آه از اون روزها ,روزهای خوب وقشنگ...

مامان وبابا چند روزه که به هم ریختند بازم جر وبحث ودعوا.چقدر بد و خودخواه میشدند پدر و مادر

گاهی هر از گاهی  زمانی که خودم بودم و افکار بچه  گانه ام , بازی های پر بهانه و کودکانه ام

مامان میگفت میرم . اما هیچ وقت نرفت ...آه مادر .مادر خوب وصبورم .بعد آشتی و چند صباهی خوشی.

دوباره ساز سفر با چند بوسه بر سر و صورتمان.بابام  تا مدتها میرفت و باز چشم اتظار آمدنش بودم

آه خدایا چه زود میگذشت اومدن وچه قدر دیر می اومد بازگشت...ولی حالا مدتهاست که بار سفر بسته بود

من چشم منتظر بدون انتظار بازگشتی.اون رفت و ما رو  تنها گذاشت.خدایا نمیکنم باور.

اکنون که به یاد آن روزها با خود می اندیشم در خود میگریم و افسوس میخورم که چرا نمیتوان چون

آن روزهای زود گذر و شیرین حتی به گلپونه نیز اعتماد کرد . آه چه سخت است این سرنوشت شوم

تنها ماندن .تهی بودن از همه چیز حتی زندگی.خسته از ماندن.دل پر از سنگینی,دل پر از شقاوت

مانده ام بی هدف وسر در گم .ندارم هیچ امیدی.سالهاست که بغض در گلو دارم.

مادرم را.آه مادرم را.خدایا مادرم را میپرستم ,دوست دارم.چقدر صبور .چقدر آرام.مانده است تنها.

تنها میان سیل غمها.میبینمش مثل همیشه مهربان

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







نظرات (0)

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
 
 
 
مشاهده صفحه جدید