گلپونه ها یاداشت های تلخ نویس برچسب:, :: 4 PM :: نويسنده : mehran
من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می روم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم می روم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش گرچه تو تنها تو از ما می روی آرزو دارم ولی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخوردهای سرد را
در شهر عشق قدم می زدم . گذرم افتاد به قبرستان عاشقان . خیلی تعجب کردم . پیش خودم گفتم : ((یعنی اینقدر قلب شکسته وجود داره !)) که یک دفعه متوجه قلبی شدم که تازه خاک شده بود . جلو رفتم . برگ های روی قبر را کنار زدم که برایش دعا کنم . وای چی می دیدم ...!! باورم نمی شد . قلب همان کسی بود که چند سال پیش دل مرا شکسته بود !.
نظرات شما عزیزان:
|
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||
![]() |