گلپونه ها یاداشت های تلخ نویس خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی * * * نداری غیر ازین عیبی که میدانی که زیبایی من از دلبستگی های تو با ایینه دانستم * * * که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی میان شاخه های گل مشو پنهان که پیدایی
برچسب:, :: 8 AM :: نويسنده : mehran
رسانیدم به پیری از غم یاری ، جوانی را که نه راه وفا داند، نه رسم مهربانی را فراموشم مکن در سیر باغ ، ای مرغ آزاده به خاطر دار، حق صحبت هم آشیانی را توانم درد و داغ عشق پنهان کرد، اگر پنهان توان کردن رخ کاهی و رنگ زعفرانی را به ناکامی دهم گر در غم او جان ، من مسکین چه غم زین باشد آن شاه سریر کامرانی را؟ ز عشق من ندارد گر صباحی آگهی یارم چرا دارد همین از بهر من ، این سرگرانی را؟ _____________________
نالم همه دم که همدمی نیست مرا غیر از غم بی کسی غمی نیست مرا گویم غم خویش با که غیر از دل خویش چون جز دل خویش محرمی نیست مرا برچسب:, :: 8 AM :: نويسنده : mehran
من اگر دیوانه ام ...
با زندگی بیگانه ام .. مستم اگر یا گیج و سرگردان و مدهوشم ! اگر بی صاحب و بی چیز و ناراحت خراب اندر خراب و خانه بر دوشم ! اگر فریاد منطق هیچ تاثیری ندارد ... در دل تاریک و گنگ و لال و صاحب مرده ی گوشم !!... به مرگ مادرم (( مردم )). شما ای مردم عادی ... که من احساس انسانی خود را بر سرشک ساده ی رنج فلاکت بارتان بی شبهه مدیونم میان موج وحشتناکی از بیداد این دنیا در اعماق دل اغشته با خونم ... هـــــــزاران درد دارم ... 4/4/77
می شود روزی كه بی من روزها را سر کنی می شود روزی كه مرگ عشق را باور کنی می شود روزی بجای من در کنار عکس من شعر های كهنه ام رامو به مو از بر كنی
هرگز نمي گيرد كسي در قلب من جاي تو را هرگز نديدم بر لبي لبخند زيباي تو را خورشيد عشق تو هنوز سوزد مرا در كوي راه زندگي روشن كند راه مرا برچسب:, :: 1 PM :: نويسنده : mehran
دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید... داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید ... گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ... ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم ... بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت ...سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت ... یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او ... داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او... شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟
چاره اینست و ندارم به از این رای دگر ... که دهم جای دگر دل به دلارای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر ... بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی است ... حرمت مدعی و حرمت من هر دو یکی است
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو یکیست ... نغمه ی بلبل و غوغای زغن هر دو یکیست
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه ی مرغ خوش الحان نبود
چون چنین است پی کار دگر باشم به... چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به ... مرغ خوش نغمه ی گلزار دگر باشم به
نو گلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست ... میتوان یافت که بر دل زمنش باری هست
از من و بندگی من اگرش عاری هست ... بفروشد که به هرگوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی
مدتی در ره عشق تو دویدیم، بس است ... راه صد بادیه ی درد بریدیم، بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیدم، بس است... اول و آخر این مرحله دیدیم، بس است
بعد از این ما و سر کوی دلارای دگر
با غزالی به غزل خوانی و غوغای دگر
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود ... آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود ... چه گمان غلط است این برود، چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
ای پسر چند به کام دگرانت بینم ... سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه ی عیش مدام دگرانت بینم ... ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بیباکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند
یار این طایفه ی خانه بر انداز مباش ... از تو حیف است، به این طایفه دمساز مباش
میشوی شهره، به این فرقه هم آواز مباش ... غافل از لعب حریفان دغا باز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری است، مبادا که ببازی خود را
در کمین تو بسی عیب شماران هستند... سینه پر درد زتو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه زتو س
برچسب:, :: 1 PM :: نويسنده : mehran
لطف پنهانی او ... در حق من ... بسیار است
فرصت دیدن گل ... آه ...که بسیار ... کم است وارزوی دل مرغان چمن ... بسیار است دل من ... در هوس سرو سمن رخساریست
ورنه بر طرف چمن ... سرو و سمن ... بسیار است یار ... ساقی شد و صد توبه ... به یک حیله ... شکست حیله انگیزی آن ... عهد شکن ... بسیار است وحشی از من ... مطلب صبر ... بسی ... در غم دوست اندکی ... گر بودم صبر ... ز من ... بسیار است
گر به ظاهر ... سخنش نیست ... سخن ... بسیار است
برچسب:, :: 11 AM :: نويسنده : mehran
خوشا عشق و خوشا ناکامی عشق! خوشا رسوایی و بدنامی عشق! خوشا عاشق شدن اما جدایی خوشا عشق و نوای بینوایی خوشا در سوز عشقی سوختنها درون شعله اش افروختنها هزاران دل به حسرت خون شد از عشق یکی در این میان مجنون شد از عشق در این آتش هر آنکس بیشتر سوخت چراغش در جهان روشنتر افروخت نوای عاشقان در بینوایی ست دوام عاشقی ها در جدایی ست!
برچسب:, :: 11 AM :: نويسنده : mehran
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ تا تو رفتی همه گفتند
برچسب:ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست , :: 11 AM :: نويسنده : mehran
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی باده گلرنگ نمی باید زیست امروز که این سبزه تماشاگر ماست تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کیست
|
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||
![]() |