گلپونه ها یاداشت های تلخ نویس
اشتباه از من بود؟ تقصیراز کوتاهی دستم بود یا از پریشانی ذهنم؟شاید از بیقراری دلم بود نمیدانم شاید از چشمانم بود که ندانسته تو را منگریست سالهای سال بود از هرکس که می امد سراغ تورا میگرفتمِ همه میدانند دستهای نیاز من به سوی قبله تو بلند شده بود حالا نام تو بر دفتر گریه هایم ثبت شده و یاد تو بر مرکب بی قرار سفرم اشیان دارد یاد وخاطره تو تا به اخر جاده زندگی با من خواهد بود دریغا! کاش زودتر میفهمیدم که یک رنگ ساده را نمیتوان تفسیر کرد و یک نگاه را در اندیشه روُیای مبهم فردا فهمید راستی چه تفاوت دارد که رنگ خاکستری کجای دنیا را پر کرده باشد ما که فقط سیاه میبینیم و سفید زمزمه میکنیم در خواب . پس چه فرقی میکند که میان این دو رنگ رنگ دیگری هم هست در این دنیا حقیقت رنگ باخته و صداقت جای خود را به خیانت سپرده است مهم نیست فردا چه خواهد شد ایا بارانی خواهد بارید یا نه. کبوتر کی و کجا خواهد مرد چه اهمیت دارد که همسفر ما خارهای کنار جاده باشند و از میان میوه های خوشرنگ قارچ های سمی باشد سهم مه
برچسب:21/دسامبر /2012, :: 3 PM :: نويسنده : mehran
دیگه احتیات لازم نیست ... شکستنیها شکست . هرجور مایلید حمل کنید سال پیش تو را دربر داشتم ... رویای زیبای داشتنت ابدی بود برچسب:, :: 9 AM :: نويسنده : mehran
گل پونه گل پونه رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست پروانه ، ای از عشق و ناكامی نشانه
هما میر افشار
برچسب:, :: 4 PM :: نويسنده : mehran
به دریا شکوه بردم از شب دشت
از این عمری که تلخ تلخ بگذشت
به هر موجی که گفتم از غم خویش
سری می زد به سنگ و باز می گشت
******** سکوت باید کرد این جا غریبه ها عجیب بی رحمند.....
*******
تازه می فهمم چرا غیبت به خوردن گوشت برادر مرده تشبیه شده...
با یک جمله پشت سرت خیلی چیزها خراب می شوند
خیلی چیزها....
مثلا اعصابت!!!!!
اعتبارت!
آرامشت
و خیلی چیزها....
*******
و من اسیر باورهای نادرست جامعه می شوم
و بر اساس این باور
بدبختی مقدم است بر تنهایی !!!!
برچسب:, :: 4 PM :: نويسنده : mehran
"وقتی که شانه هایم در زیر بار حادثه می خواست بشکند... یک لحظه از خیال پریشان من گذشت بر شانه های تو..." " بر شانه های تو می شد اگر سری بگذارم..... وین بغض درد را از تنگنای سینه بر آرم به های های" به انتظار روز وصال دوباره.....که شانه هایت اندکی بکاهد از بار غم های بزرگ نبودنت...... " آن جان پناه مهر شاید که می توانست از بار این مصیبت سنگین آسوده ام کند..." نمیگویی ولی از چشم گویای تو میخوانم نمیخواهی شوم آگه ولی راز تو میدانم تودیگر نیستی آرام جان بیقرار من نمیسوزد دلت را ذره ای دیگر شرار من وجودی چون گل خامی بگو با من شرارت کو سراپا همچو پاییزی نسیم نوبهارت کو نمیخوانم ز چشمانت دگر آن شور و مستی را نمیخواند لبت در گوش من افسون هستی را چرا دیگر نمیریزی به پاس الفت دیرین به مینای لبان من شراب بوسه شیرین نمیتابی دگر چون شمع روشن بر شب تارم نمیبینی نمیدانی من دیوانه بیدارم نوایم بر نمیخیزد بسان چنگ خاموشم گلی پژمرده بر شاخم چو از خاطر فراموشم بگو با من اگر یاد آورم آن آشنایی را چسان باور کنم ای نازنین من جدایی را افسانه ساز شهر تنهایی منم من
افتاده در گرداب رسوایی منم من
|
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||
![]() |